من کی هستم؟
دیروز یک کلیپ در اینستاگرام دیدم که خیلی روی من تاثیر گذاشت. می خواهم در مورد آن بنویسم. یک دختر 25 ساله که به یک بیماری نادر در جهان مبتلا بود. بدنش هیچ چربی و عضله ای نمی توانست نگه دارد. می گفت که از دوران کودکی اش، سالها شنیده که بچه ها مسخره اش کرده اند. به آن هیولا گفته اند و او سالها صبح که بیدار می شده تا به مدرسه برود, در آینه به خودش نگاه می کرده و از تصویری که در آن می دیده, بدش می آمده، اما والدین فهمیده ای داشته. بالاخره با کمک والدینش به این درک رسیده که از خودش بپرسد: من کی هستم؟ آیا من این بدن لاغر و استخوانی و کشیده هستم؟ آیا من آن زشتی هستم که بچه ها می گویند؟ آیا من آن چیزی هستم که دیگران می گویند؟
و آیا من اجازه می دهم دیگران من را تعریف کنند یا خودم انتخاب می کنم چه کسی باشم؟ آیا انتخاب می کنم که فقط این پوست و استخوان باشم یا چیزی ورای این موجودیت فیزیکی باشم؟
خاطرم هست چند سال پیش هم یک مقاله خواندم که در آن زنی زیبا و جوان دچار سرطان شده بود. زنی که بیشتر تحسین هایی که در طول زندگی اش گرفته بود, درخصوص زیبایی موهای طلایی اش بوده و حالا که داشت شیمی درمانی می شد و موهایش را از دست داده بود دچار مشکل شده بود. او هم در نهایت به این نتیجه رسیده بود که اصلا من کی هستم؟ من آن موهای طلایی تحسین برانگیزم یا چیزی بیشتر از آنچه در جامعه به من برچسب زده شده.
و حالا من از خودم می پرسم من کی هستم؟ آیا من با ظاهرم تعریف می شوم؟ با تحسین ها یا تحقیرهای دیگران تعریف می شوم؟ آیا با پوستم یا موهام یا استعدادهایم تعریف می شوم؟ و اگر این توانایی ها و استعدادها یا ویژگی های ظاهری ام حذف شوند از من چه می ماند؟ اگر نقش خانوادگی و اجتماعی ام نباشد, اگر شغلم نباشد, اگر تحصیلاتم نباشد, اگر خانه و محلم نباشد, اگرچهره ام نباشد آن وقت من کی هستم و چی هستم؟
به نظرم هر کسی هر چند وقت یک بار باید این سوالات را از خودش بپرسد.
زینب سلیمانی متولد ۵۹ دارای فوق لیسانس مهندسی صنایع هستم. به طبیعت، سفر، عکاسی، ادبیات و کوهنوردی علاقمندم